جدول جو
جدول جو

معنی بازی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
بازی کردن
(مُ یَ رَ)
ادعای شهبازی داشتن. خود راباز (مرغ معروف) دانستن. کار باز کردن:
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی.
نظامی.
و رجوع به بازیط شود
لغت نامه دهخدا
بازی کردن
(مَ)
قمار کردن. (ناظم الاطباء). لهو. (ترجمان القرآن). تلهّی. (زوزنی) : تا چه بازی کند نخست حریف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21) ، کنایه از روز و روزگار هم هست به اعتبار شب و روز. (برهان) (انجمن آرا) (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
بازی کردن
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
بازی کردن
للّعب
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بازی کردن
Play
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازی کردن
jouer
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازی کردن
oynamak
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بازی کردن
کھیلنا
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بازی کردن
খেলা
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازی کردن
kucheza
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازی کردن
לשחק
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بازی کردن
놀다
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بازی کردن
遊ぶ
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازی کردن
खेलना
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بازی کردن
bermain
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازی کردن
เล่น
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازی کردن
spelen
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بازی کردن
jugar
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازی کردن
giocare
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازی کردن
jogar
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازی کردن
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بازی کردن
grać
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازی کردن
грати
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازی کردن
spielen
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازی کردن
играть
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ صَ)
شرکت کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شرکت. (شعوری ج 1 ورق 123 الف). اشتراک. تشارک. مشارکت. مفاوضه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبازی کردن
تصویر انبازی کردن
شرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی