- بازی کردن
- سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
معنی بازی کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- بازی کردن
- چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
- بازی کردن ((کَ دَ))
- سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
- بازی کردن
- играть
- بازی کردن
- spielen
- بازی کردن
- giocare
- بازی کردن
- spelen
- بازی کردن
- bermain
- بازی کردن
- kucheza
- بازی کردن
- کھیلنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شرکت کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
öffnen, aufmachen, entfalten
відкривати , розстібати , розгорнути
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
打开 , 解开 , 展开