جدول جو
جدول جو

معنی بازی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی کردن
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
بازی کردن
Play
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازی کردن
грати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازی کردن
grać
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بازی کردن
jogar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازی کردن
giocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازی کردن
jugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازی کردن
jouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازی کردن
spelen
دیکشنری فارسی به هلندی
بازی کردن
เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازی کردن
bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازی کردن
لعب
دیکشنری فارسی به عربی
بازی کردن
खेलना
دیکشنری فارسی به هندی
بازی کردن
לשחק
دیکشنری فارسی به عبری
بازی کردن
遊ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازی کردن
놀다
دیکشنری فارسی به کره ای
بازی کردن
oynamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بازی کردن
kucheza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازی کردن
খেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازی کردن
کھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبازی کردن
تصویر انبازی کردن
شرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی